سبک زندگی از نظریه نشأت میگیرد یا نظریه از سبک زندگی؟ نسبت هستی شناسی با سبک زندگی چیست؟ آیا میتوان با «تزریق» یک انگارهی وجود شناختی، آدمیان را به ساخت عالمی متناسب با آن انگاره متمایل کرد؟ آیا میتوان با یک سبک از زندگی، منظومه ای هستی شناختی را در ذهن آدمیان متولد کرد؟
۱. «سبک زندگی» هرچند مفهومی نوپدید نیست، لیکن دیر زمانی نیست که جایگزین مفاهیمی چون «طبقه اجتماعی» برای جبران جاماندگی تفکر اجتماعی در توضیح تحولات متأخر شده است. سبک زندگی تا زمانی که در پارادایم علم جدید استفاده میشود، معنا و اقتضائات تاریخیاش را با خود به همراه دارد. اما زمانی که قرار است در نسبت با منطق دیگری چون منطق دینی استفاده شود، بهتر آن است که برایش معادلی در تاریخ دین یافت شود. یافتن این معادل به محقق کمک خواهد کرد تا ردّ مناسبات این مفهوم را با سایر مفاهیم دینی پیدا کند.
حساسیت نسبت به مفهوم سبک زندگی در محافل علمی به خصوص از زمانی که رهبر معظم انقلاب آنرا نرم افزار تمدّن اسلامی خواندند، بیش از گذشته شد. آنچنان که از تعریف رایج برمی آید اجزای تشکیل دهندهی سبک زندگی که این مفهوم را توضیح میدهد از قبیل خانواده، ازدواج، نوع مسکن، نوع لباس، الگوی مصرف، تفریحات، کسب و کار و رفتارهای فردی و اجتماعی در محیطهای مختلف، ابعاد نوپدیدی در زندگی ما نیستند و طبعاً میتوان در میان انحاء تفکر و علوم متولد شده در تاریخ فرهنگ و تفکر اسلامی، در قبال آنها مفهومی را یافت که امکان مطالعهی آنرا در منطق و ادبیات دینی تسهیل کند.
رهبر معظم انقلاب خود اصطلاح «عقل معاش» را در مفهوم جامع خود، مترادف مفهوم سبک و فرهنگ زندگی دانستند. این بدان معناست که لازم است برای فهم درست این مفهوم و بهره بردن از مآثر فکری و تمدنی در پاسخ به مسائل مرتبط با آن، به دنبال کشف مفاهیم معادل باشیم. این نوشتار تلاشی در همین زمینه است.
۲. در متون شاخص عرفان نظری میتوان به عنوان فهم اسلامی مفهوم «سبک زندگی» زمینه ای را یافت. در فهم عرفانی، میان نشئه ی ناسوتی انسان و درک وجود شناختی او نسبت وثیقی برقرار است. توضیح آنکه در عرفان نظری انسان دارای سه حضرت، سه عالم یا سه مقام دانسته میشود. هرکدام از این عوالم تربیت مخصوص و علم مخصوص و عمل مناسب با آن مقام و نشئه را اقتضاء دارد. در نظر عرفا نشئهی بالادستی واجد حضرت وجود شناختی است. آنرا عالم غیب، نشئه ی آخرت کبری و مقام روحانیت و عقل میدانند.
به تعبیر امام راحل رضوان الله تعالی علیه بالاترین و شریفترین علم متکفل تربیت آدمی در این نشئه و مقام است و آن علمی است که: «تقویت و تربیت عالم و روحانیت و عقل مجرد را کند، علم به ذات مقدس حق و معرفت اوصـاف جـمـال و جـلال، و عـلم بـه عـوالم غـیـبـیـه تـجـردیـه، از قـبـیـل مـلائکـه و اصـنـاف آن، از اعـلی مـراتـب جبروت اعلی و ملکوت اعلی تا اخیره ملکوت …»*
با این وصف عالم جبروت یا آخرت کبری یا عقل، راجع به کمالات عقلی و وظائف روحی است و آنچنان که امام (ره) میفرمایند: «متکفل این علم پس از انبیا و اولیا ( علیهم السلام)، فلاسفه و اعاظم از حکما و اصحاب معرفت و عرفان هستند. (همان) دو نشئه و مقامی که ذیل این عالم شمرده میشود، اول نشئه ی برزخ یا ملکوت است که عالمی بین العالمین است (حکما از این مقام به «عالم خیال» هم یاد میکنند) و دانی ترین حضرت انسانی هم دنیاست که مقام ملک و شهادت است.
در نظر عرفان اسلامی علم متناسب و مقتضی عالم ملکوت (برزخ) راجع به اعمال قالبیه و وظایف آن است که به طور خاص به کیفیت حصول محاسن اخلاق میپردازد. نشئه ی شهادت و دنیا عالم اعمال قالبیه و ظاهره ی نفس است. علم ناظر بر آن در زبان دین، عام فقه و مبادی فقه گفته میشود و در زبان حکمت و فلسفه علم الاجتماع، آداب معاشرت و تدبیر منزل و سیاست مدن خوانده میشود. (توضیح اینکه به طور سنتی متفکران و حکمای پیشین به دسته بندی علوم میپرداختند؛ رایجترین دسته بندی از ارسطو به بعد مبتنی بود بر تقسیم سهگانهی علم به : اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن که در شاخهی حکمت عملی قرار میگرفتند. فارابی نیز در احصاء العلوم از همین تقسیم بندی تبعیت میکند)»
۳. اما نکتهی مهم پس از شناسایی عوالم حقیقی وجود این است که بدانیم در عرفان اسلامی این عوالم ثلاثه نه تنها با هم مرتبط اند که کاملاً منطبق بر هم اند و در تأثیر و تأثرات بر یکدیگر در واقع یک عالم یکپارچه دانسته میشوند. به عبارت دیگر سه نشئه ی اصلی عالم انسانی از وجود یک موجود به نام انسان در سه صورت و سه بعد از عالم حکایت میکند. امام (ره) در این باره میفرمایند: «تعبیر به ارتباط نیز از ضیق مـجـال و تـنـگـی قـافیه است، باید گفت یک حقیقت دارای مظاهر و مجالی است» و در خصوص این ارتباط بین عوالم مختلف میفرمایند: «بـایـد دانـسـت کـه هـر یـک از ایـن مـراتـب ثـلاثه انسانیه که ذکر شد به طوری به هم مـرتـبـط اسـت کـه آثـار هـر یـک بـه دیـگـری سـرایـت میکند، چـه در جـانـب کـمـال یـا طـرف نـقـص. مثلاً اگر کسی قیام به وظایف عبادیه و مناسک ظاهریه، چنانچه باید و مطابق دستورات انبیاست، نمود، از این قیام به وظایف عبودیت تأثیراتی در قلب و روحـش واقـع شـود کـه خـلقـش رو بـه نـیـکـویـی و عـقـایـدش رو بـه کمال گذارد. و همین طور اگر کسی مواظب تهذیب خلق و تحسین باطن شد، در دو نشئه دیگر مـؤثـر شود، چنانکه کمال ایمان و احکام عقاید تأثیر در دو مقام دیگر مینماید و این از شـدت ارتـبـاطـی اسـت کـه بین مقامات است».
۴. بنابراین در تعریف عرفان اسلامی مناسک ظاهریه که راجع به اعمال ظاهری انسان، شیوهی زندگی و ممشای او در زیست دنیایی است، زمینهی تربیت روحی آدمی است و فساد در این مقام، به اقتضاء انطباق این عوالم بر هم، فساد عقیده و نظر را در پی خواهد داشت. امام (ره) در ادامه به نقد فهم کسانی چون شیخ اشراق میپردازد که در حکمت الاشراق، کمال علمی را بدون حصول کمال عملی ممکن میداند. ایشان این عقیده را باطل و قائلین به آن را محجوب از نشآت انسانی میدانند.
۵. بیش از ده سال پیش زمانی که سپهر عمومی دانشگاهها در چنبرهی تفکر عرفی و تکثرگرای یک جریان فکری بود، یکی از محققان فلسفه اسلامی نکته ای گفت که گشایش دهندهی فهم ما در نسبت با پرسشهای فوق است. ایشان گفت زمانی فکر میکردم فلان نویسنده که شریعت را در گیرودار قبض و بسط میفهمد و با تکیه بر اشعار مشکوک الدلاله ی مولای رومی، بر بسط تجربهی نبوی اصرار میکند، مگر چه نفوذی دارد که برخی مردم کوچه و بازار هم هر از گاهی با او هم زبانی میکنند! مگر مردم کوچه و بازار هم فلسفهی دین یا کلام جدید میخوانند! اما بعدتر فهمیدم میان این مردم با آن نویسنده هرچند در ظاهر نسبتی و ارتباطی نیست امّا هر دو در یک عالم حضور دارند. آن متفلسف، زبان دریافت حضوری همین آدمیان است. او تکثرگرایی و نسبیت در فهم و حق را تئوریزه میکند و مردمان له شده در نظامات سیاسی و اقتصادی لیبرالیستی هم از ترک شریعت و نسبیت حقیقت سخن میکنند.
*تمام نقل قولها از کلام امام خمینی (ره) از کتاب چهل حدیث شرح حدیث بیست و سوم است.